داستان آفرینش زن !
در آغاز – آفریننده جهان – چون به خلقت زن رسید ، دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است ، در کار آفرینش مرد به کار رفته و دیگر چیزی نمانده. در کار خود ، واله گشت و پس از اندیشه بسیار ، چنین کرد :
گردی عارض از ماه و تراش تن از پیچک و چسبندگی از پاپیتال
و لرزش اندام از گیاه و نازکی از نی و شکوفایی از گل
و سبکی از برگ و پیچ و تاب از خرطوم پیل و چشم از غزال
و نیش نگاه از زنبور عسل و شادی از نیزه نور خورشید
و گریه از ابر و سبکسری از نسیم و بزدلی از خرگوش
و غرور از طاووس و نرمی پیکر از آغوش طوطی
و سختی ز خاره و شیرینی از انگبین
و سنگدلی از پلنگ و گرمی از آتش و سردی از برف
و پرگویی از زاغ و زاری از فاخته و دورویی از لک لک و وفا از مرغابی نر گرفت
و به هم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.
پس از هفته ای ، مرد نزد خدا آمد و گفت :
خدایا ! این موجودی که به من داده ای ، زندگی را بر من تباه کرده. پیشه اش پرگویی است ، هیچ گاه مرا به خود وا نمیگذارد ، آزارم می دهد ، می خواهد نوازشش کنم ، می خواهد همیشه سرگرمش بسازم ، بیخود می گرید ، تنها کارش بیکاری است. آمده ام او را پس بدهم ، زیرا زندگی با او برایم امکان پذیر نیست. او را از من باز ستان.
خدا گفت : باشد. و زن را پس گرفت.
پس از هفته ای دیگر ، مرد دوباره نزد خدا شد و گفت :
خداوندا ! می بینم از زمانی که او را به تو پس داده ام ، تنهای تنها شده ام. به یاد می آورم چگونه برایم آواز می خواند و می رقصید ، از گوشه چشم به من می نگریست ، با من بازی می کرد و به تنم می چسید ، خنده اش گوش نواز بود ، تنش خرم و دیدارش دلنواز بود. او را به من باز پس ده.
خداوند گفت : باشد. و زن را به او پس داد.
پس از سه روز ، دیگر بار ، مرد نزد خدا شد و گفت :
خدایا ! نمی دانم چگونه است. اما من به این نتیجه رسیده ام که زحمت او بیش از رحمت اوست. پس ، کرم کن و او را از من باز پس گیر.
خدا گفت : دور شو ! هر چه گفتی بس است. برو با او بساز !
مرد گفت : اما با او زندگی نتوانم کرد.
خدا گفت : بی او هم زندگی نتوانی کرد.
مرد گفت : چه بایدم کرد ؟ نه با او توانم زیست ، نه بی او .

**********************
سه تا وبلاگ نویس هستند که تا زمانی که اونا باشند و بنویسند منم هستم
این تصمیمیه که مدتهاست گرفتم !
یکی از اونا
رایا خانومه پیشنهادت میکنم مطلب این بارش رو حتما بخونین .
رایای خوبم آخرین ترانه های عاشقانه تو روزیه که دیگه نخوای بنویسی
دعا میکنم اون روز هیچ وقت هیچ وقت نیاد .
**********************
چه خوب بود اگر
می آمدی و می دیدی که شب برای ستاره ها غزل می سرایم
می آمدی و می دیدی
که من به ماه چه می گویم
به خورشید ، ابر ، باران
پرندگان و حتی به خدا
کاش می آمدی و
حرفهایم را می دیدی
آن وقت حتم دارم دلت
برای قاصدک تنگ میشد
..سایه..
اوووووووول.خیلی باحال بود کلی حال کردم٬هم با نمک بود هم یه واقعیت:)).راستی سایه جون ما هم جز اون ۳ نفر هستیم یا نه؟:)).راستی یه چیزی!.باشه باشه چرا میزنی....خوب اینجا نمیگم...باشه....اصلا غلط کردم...بابا نزن میرم...ما رفتیم
سلام عزیز ..خوبی؟ خوشحالم که نوشتی ..مطلبت زیبا بود ولی هرگز مردی نیست که بتونه با چیزی بسازه این زنها هستن که میسازن و مردها همیشه قلدرن ... واین زنها هستن که خوبی را فراموش نمیکنن و این مردها هستن که غرور را پیشه میکنن .. این زنها هستن که دلسوزن و این مردانن که سنگدلند.. و خلاصه مردی آفریده شد و دیگر هیچ کس مرد نشد ...مردی بود همچون مرد و چه حیف مردانه ما فراموششان شده که از چه نسلی بودن ...مردهای نسله عـــــــــــــــــــــلــــــــــی دیگر وجود ندارن و علی بود و علی هست ....و ما علی را مرد خدا باید بدانیم ...علی همان شیر خداست ....این مردهای حالا اندازه شیر پاکتی هم نمیشن ....و چه خوب گفت آن بزرگ که گفت ://علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را //که به ما سوا فکندی همه سایه هما را ///دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین //به علی شناختم من به خدا قسم خدارا///.....ببخشید سایه جان اگه بازم چرت گفتم ...در ضمن یه چیزی بگم مثله همه که لال از دنیا نرم :( وبلاگه قشنگی داری و به منم سر بزن)..مسخره اس مگه نه؟؟؟؟؟
گفتیم یه چیز بگیم بلکم ناراحت شی سایه..........کور خوندم نه؟بگذریم...............حرفای بانو جواب داره ولی چون من حال این بحثارونداارم .ضمنا خودش میدونه جوابام چیه.پس عرضی نیست.دعامون کنید فمینیستای بی معرفت.
می دونم دلگیری ولی سعی کن بفهمی علتش چی بود . میتونی بفهمی می دونم می تونی . حدس میزنم اون دو تا وبلاگ نویس دیگه کیا باشند . اما فکر نمی کنی که اشتباه میکنی ؟ مگه همیشه نمی گفتی که برای دلت می نویسی و خودت پس چرا !؟ ... داستانت قشنگ بود واقعا که شماها هم بودنتون باعث عذابه هم نبودنتون !
سلام عزیزم مثل همیشه زیبا نوشته بودی ولی چرا دلگیری...........
سلام آبجی سایه ... نبینم دلگیر باشی ... اگه گوش شنوا ودل همدرد میخوای من هستم..اگه حرفهات خیلی خصوصی
نیست تو وبلاگم بنویس اگر هم خصوصی هستن ومنو محرم
میدونی تو ایمیل برام بنویس.قول میدم اگه نتونستم کمکت
کنم باهات همدردی کنم.. راستی خانوما رو خیلی بالا بردی
برا خودتون کلاس گذاشتی.. شوخی کردم همینطورم هست
متن جالبی بود.منتظر حرفهات هستم .این دنیا ارزش غصه خوردن نداره .بخند تا دنیا بهت بخنده.شاد باشی .. داداشت ...
علی
جالب بود...خندیم...می دونم خنده دار نبود...ولی من خندیدم...
سلام...تازه واردم فکر کنم. اما وبلاگ زیبایی داریی به منم سر بزن تا امیدوار شوم که هستم
عطف به نامه نه کامنت شماره هفتادو خورده ایی برقم تلاش همه جانبه اینجانب وبلاگ طبق زمان و مهلت داده شده از جانب شما عالیجناب بروز نشد.و بنده خود را اماده هر گونه تعیین مجازات از طرف آن مقام همایونی میدانم.لازم است به عرض برسانم وبلاگ مذکور اکنون بروز شده است که وب دردی از شما دوا نخواهد کرد.بندهء مبتلا.طییب.(محرمانه)
salam
man faghat iebar webloge shoma ro khoonam va oonam dirooz bood;kheili khosham oomad;kolli ham vasatoon message gozashtam ke motassefane system hang kard va hamash pak shod.
emrooz ke baz oomadam bekhoonam didam ke.............
kheili birahmanast;shomaha ke mikhaieen injoori konin avval mardomo omidvara konin badesh ja bezanin chera az avval minevisin badesham ba ie message por soozo godaz mizanin zire hame chizo ia ali!bye?!
in rasmesh nist;be khoda nist.
vasatoonam doa nemikonam chon doost nadaram berin;na mikonam ama bazam benevisin.
سایه سلام امیدوارم که سلامت باشی راستش هر انسانی یه احترامی برای خودش قائل هست و واجب می دونه که دیگران هم اون را زیر پا نزارن و دوستی ها می تونه ادامه داشته باشه تا وقتی که این احترام وجود داشته باشه ولی وقتی این احترام زیر پا گذاشته شد دیگه دلیلی برای ادامه دوستی وجود نداره و من هم برای خودم شخصیتی قائل هستم و نمی ذارم کسی اون را به همین راحتی زیر پا بذاره و یه کمی به اعمال و رفتار خودت فکر کن تا ببینی چی کردی موفق باشی بای
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خسته ماست
دل دریا نوشتی
همه دنیا رو نوشتی
...
دل ما رو بنویس ... دل ما رو بنویس
بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس بنویس
بگو از ما که تو خونمون غریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم
بنویس بنویس بنویس بنویس
تو حالت خوبه یه روز میگی نمی نویسم بعد فرداش میای همچین داستانی رو می ذاری ؟ داستانت قشنگ بود خودت نوشتی ! ولی یه جورائی بود یه غمی توش بود . چرا ؟ منتظر بیقه نوشهتاتم . قربانت درنا
من که نمیدونم چی شده وای امیدوارم که زیاد غصه نخوری :):):) در جواب مرسی از آدرست هم باید بگم خاش میکنم .....تریپ لتی ...:):):):):)
راستش الان دارم این آهنگ رو گوش میدم .....عجب ای دل عاشق تو هم حوصله داری تو این سینه نشستی هزار تا گله داری یه روز عاشق نوری یه روزی سوت و کوری یه روز مثل حبابی یه روز سنگ صبوری پر از شک و هراسی همیشه بی حواسی ..... خودتون بگین ادم با گوش دادن این آهنگ و خوندن اون شعر چه حالی میشه !!!!! راستی اون وب لاگی که توی مطلب این دفعتون گفتین رو الان دارم میبینم از اون وب لاگ ها که من خوشم میاد مثل وب لاگ بهار که یک دفعه دیگه ننوشت ........ راستی یک چیز دیگه هم میخواستم بگم که حالا باشه بعد