ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

 

 

دیروز عجب روز نحسی بود ... نحس نحس نحس ...

 

دوست داشتم با یکی حرف بزنم ... ولی با کی؟ ... آخه هر حرفی رو که نمیشه زد .

 

دیروز فهمیدم زندگی خیلی زشتر از اونیه که فکر میکردم

خیلی مشکلای بزرگتری هست که به سن و سال ماها قد نمیده ...

 

دیروز.. گفتم کاش همیشه خودم تنها باشم ..

کاش هیچ وقت نیاد که بخوام زندگی رو کنار یکی داشته باشم ..

 

دیروز دلم هوای ساغر رو کرده بود ..

یاده روزائی که تو بغلش گریه میکردم ..

 

دیشب .. وقتی "...." پیشم بود .... وقتی گفت بیا از اینجا بریم .... ( نمی دونم کیا میان اینجا .. واسه همین دارم نهایت تلاشمو میکنم که کسی از نوشته هام سر درنیاره ... چقدر سخته ! )

 

 

هیچ وقت ندیده بودم اینطوری بلرزه ... با دیدنش قلب منم لرزید ..

یه لحظه .. از تمام آدمای دنیا متنفر شدم ... از خودم ... از ........

 

دیروز خیلی چیزا رو دیدیم ... دیروز به اندازه شاید 10 سال از زندگی تجربه گرفتم ...

 

خوبه حالا مریض هم بودم ...

اگه نبودم چی ؟؟؟!! ...  چقدر مراعاتم رو ... اه ... هیچی ...

 

دیشب عجیب با خدا حرف زدم ... خیلی خیلی ...

آخه هیچکی نبود ...

دیشب میخواستم به هستی بگم ... شایدم به یاسمن ... نمی دونم دوست داشتم گریه کنم ..

خوب شد نگفتم ...

 

یعنی خوشحالم که نگفتم  .. مهم نیست .. به قول بابا اگه زندگی همش قراره خوشی باشه که اصلا نمیشه ...

 

ولی خوب دارم نقش بازی میکنم ... میبینی !! ...

 

خوب خونه جدا ... دوستام جدا ... اینترنت جدا ... حتی عشقمم جدا ..

 

اصلا ربطی به هم نداره .. پس عجب بازیگری هستم من !!!  

این همه شخصیت !!!

 

خوده خودم کدومم ... ؟؟؟؟ تو منو میشناسی؟؟؟؟

 

امروز خوبه ...

 

حتی مریضیم هم خوب شد ... امروز فهمیدم ..

زندگی میتونه قشنگ هم باشه .. اگه موقع ناراحتیا صبر داشته باشم

خدا شکر که دیشب خودم رو نباختم ...

 

:-* :-* :-*  ...

 

رامونا ، از "   " چه خبر .. ؟!   .... زنده ست ... خدا رو شکر ...

 

...

 

 

دلم برای پریا تنگ شده .. وقتی از جلوی خونشون رد شدیم بغض کردم !!

:O

( نه اینکه وقتی هست خیلی می بینمش !!! )

 

نمی دونم چرا پریا تا این حد دوستش دارم ..

اه اه اه ... منم با این حس دوست داشتنم ... &-:  ... هیچ کدومش علت ندارهااا .. باور کن ... ببینم اصلا چه معنی داره من همش همه رو دوست دارم !!

خوب که چی !! زشته ... حالا پریا دختره ... ولی قربون خودم برم ... برای من آدما با هم فرقی ندارن  ...

 

 

با این حساب اصلا فکر نکنم کسی باشه که ازش بدم بیاد .. اما برعکسش عجب صادقه ها !! ((:

 

خندم گرفت ..

هر چی " .. " میخواد ازم فرار کنه ، من هم بهش گیر میدم ... خودمو خراب نمیکنم ... نه

ولی دارم نهایت سعیمو میکنم همه چی مثل قبل شه ...

فعلا که درست بشو نیست ... ولی منو نا امیدی ...

 

امید همیشگی رو ".. " برام به ارث گذاشت .. هر چند خودشم نفهمید ..

من چی ... فکر کنم من فقط کینه براش گذاشتم ... اشکال نداره ...

 

 

امروز صبا بهم گفت داره برای 2 .3 رقمی درس میخونه .. آخ آخ .. چقدر خوشم میاد از پشتکارش ..

امسال بزرگترین آرزوم قبول شدن بانو و صبا ست .. یعنی این احساسمه .. حتی بیشتر خودم .. اینو میخوام ..

یعنی خودم زیاد مهم نیستاا .. من که تکلیفم مشخصه !!

: P

 

 

 

هر چند بزنم به تخته ، چشم نخورم ... دارم تلاشمو میکنم .. حالا بقیش به شانس و اقبالمو و لطف خدا بستگی داره !

میگم از خدا که چیزی کم نمیشه .. میشه .. ؟ ... اینقده مهربونه که هر چی بخوام بهم میده ...

مث دیشب ... که آرزو کردم فردا ( یعنی امروز ) همه تموم شه ... که شد ... :-* :-* :-*  ... ( میگم خدا اگه ما تو رو نداشتیم .. باید میرفتیم میمردیم ... ها !! ... چقدر خرن آدمائی که وجود تو رو انکار میکنند ... واقعا خرن ... اه اه اه ...

یه کم بهشون عقل بده ... باشه ؟ .. آخه گناه دارن ...)

 

 

 

بزرگترین تکیه گاهی که یه روز داشتم ... الان عامل ترسم شده ...

نمی دونم چرا از اینترنت می ترسم ... از آدماش ...

 

هیچ کس برام قابل اعتماد نیست ... نمی تونم باورش کنم ...

وقتی آدمائی که پیشم هستند بدترین ها میشین ... چطوری رو آدمائی حساب کنم که حتی ندیدمشون ؟!!!

 

 

 

 

اوووووووووووه ... چه همه نوشتماااا !!!

چه خبره !!! ... ؟؟؟ ... 

چقدر هم به هم ربط داشتاا !! ... به قول مامانم هنوز مثل موقع بچگیام بلد نیستم یه چیزی رو تموم کنم بعد

برم سراغ یه چیزه دیگه ...

 

دیشب ( اینم بگم دیگه قول میده بسه ... آخه ربط داره با حرفم<": .. )

میخواستم درباره ایمیل یه چیزی به دریا و یاسمن بگم .. بعد .. مثل همیشه ... یه 2 ساعتی حرف زدمممم !!!

اوووم ... چیزه تازه ایه نیست که من خیلی پرحرفم ... بیچاره بچه ها ... بعدش تازه آخرشم فکر کنم نگفتم ...

:D

 

به بهونه همون ایمیله هر چی خواستم گفتم .. بغیر از اونی که باید میگفتم ...

 

همین دیگه این بود و... میخواستم بگم که همش می پرم ...

 

برم دیگه تا چیزه دیگه ای به ذهنم نرسیده ... :-*

 

 

 

{ وقتی داشتم اینو مینوشتم ... اولش گریه کردم .. خوب ... اما هر چی اومدم پائین تر .. هی خندیدم ... آخرشمااا !! ... }