-
آب و آتش
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 12:51
و ما این راه ناتمام را حتی هزاران بار می رویم تا تمام کنیم..
-
سرگشته
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1387 15:47
منم سرگشته حیرانت ای دوست کنم یکباره جان قربانت ای دوست ولی نا سازه شوق وصل کویت دهم سر بر سر پیمانت ای دوست دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده دلی دارم که از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کرده ******* من آن آواره بشکسته حالم ز هجرانت بتا رو به زوالم منم آن مرغ سرگردان و تنها پریشان گشته شد یکباره حالم...
-
!!Shhhhhhh
دوشنبه 22 مهرماه سال 1387 18:34
TAKE MY HEART BACK
-
و تو چه میدانی شب قدر چیست؟
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 00:39
به راستی که ما قرآن را در شب قدر فروفرستادیم.و چه تو را به شب قدر آگاه تواند کرد . شب قدر از هزار ماه برتر است.در این شب فرشتگان و روح به دستور پروردگارشان از هر فرمان فرود میآیند. این شب تا صبحگاه تهنیت است. خدای مهربونم.. خودت به بندگانت گفتی که صبر کنند.. خودت گفتی که با صابرین هستی.. پس بخاطر تو من صبر میکنم.. ....
-
?Will we ever meet again as friends, after so long
چهارشنبه 20 شهریورماه سال 1387 15:23
در راه بازگشت به خانه هستیم، بعد از دو ماه!! بماند که می دانیم چه روزهایی در پیش رو داریم و باز هم بماند که چند وقتیست انگار یک نفر مدام دارد در دلمان حلیم نذری درست می کند. در راستای این که هر چیزی حدی دارد، اروپا گردی و مهمانی حدش سر آمد و بلیط مان با اعتبار یکساله اش میرود که سر دو ماه باطل شود و اینها جداست از...
-
ایتالیا - قسمت اول
پنجشنبه 24 مردادماه سال 1387 23:46
ایتالیای شلوغ، ایتالیای آنتیک، ایتالیای کثیف، ایتالیای بی فرهنگ، ایتالیای پر از دزد، ایتالیای پارک دوبل، رد کردن چراغ قرمز و بلاخره ایتالیای طبل تو خالی!! اینا رو یه طرف وزنه داشته باشین! ایتالیای هنــــرمنـــــــد ... اینم یه طرف دیگه وزنه! که با تمام قدرت میتونه جور تمام سنگینه اون طرف وزنه رو بکشه! اینا خلاصه...
-
Europa Park
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 14:49
از بچگیم عاشق شهر بازی بودم.. شهر بازی مصادف بود با ول کردن دست بزرگترها و بودن در کنار دخترخاله ام و رفتن با دنبال اونا... از همون موقع ها یکی از آرزوهام رفتن به DisneyLand یود.. حالا نه اینکه بگم از بچگی می دونستم کجاست و اینا... نه فقط همین که شنیده بودم جایی هست که شخصیت های محبوبم همه اونجان.. پرنسس های زیبا و از...
-
It's not goodbye .. mon cher
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1387 14:37
جمعه ساعت ۱۰ صبح بود که تنهایی توی کافی شاپی در فرودگاه امام خمینی نشسته بودم و با آخرین پولی که داشتم قهوه خریدم. کفش های پاشنه بلندم پاهام رو درد می اورد.. اما اهمیت نمی دادم. یعنی تو فکر بودم.. مدام با موبایل که قرار بود تا ساعتی دیگه خاموشش کنم شماره می گرفتم و .. ولی .. کاش می دونستم چشه...!!...
-
یاد باد آن روزگاران را یاد باد
شنبه 22 تیرماه سال 1387 13:29
دیروز بود.. اولین سالگرد ازدواجمون رو می گم..! ۲۱ تیر ۷۶.. یعنی یکسال گذشت؟!! یکسال پیش رفتیم خونه ی خودمون.. یکسال پیش از مامان اینا خداحافظی کردم.. !! انگار همین دیروز بود که با مامان و خاله اومدیم خونه رو بچینیم.. همین دیروز بود آرایشگاه.. آتلیه.. باغ.. هتل.. آخر شبش که همگی رفتیم خونه خاله اینا و ... اون روزای اول...
-
! Finally
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 13:31
بعد از تقریبا یک ماه دربدر به دنبال گیر اوردن سریال Lost بلاخره دیروز مفتخر به دریافت و دیدن قسمت هایی از این سریال شدیم.. خیلی ها خیلی وقت پیش اونو دیدن.. اما به اونایی که هنوز ندیدن نمیگم نصف عمرشون بر فناست!! ( مثل اونایی که به من گفتن )!! اما میگم لحظه های هیجان انگیز زیادی رو از دست دادند.. دیروز من و محسن از...
-
ناشکری نیست!!
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 14:31
راستش این روزها هیچ کاری نیست که انجام بدم! ۱-کلاسهام تموم شدند. ۲- جمعه ای که گذشت بلیط داشتم که خوب کنسلش کردم. ۳- اکانت رپیدشیر م تاریخش تموم شده در نتیجه دانلود هر روز فیلم و دیدن هر شب نداریم . ۴- فوتبال هم تموم شده. ۵- تمام کتاب های نخونده ای که داشتم خوندم. ۶- نه کسی دعوتم می کنه و نه من کسی رو دعوت می کنم. *...
-
فرشته ای از زمین
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 00:52
تو آن فرشته ای که ز مهرت سرشته اند چشم از گناهکاری فرزند خود بپوش زیباترین مخلوق آفرینش... قشنگ ترین صدای خدا... هزار بار بر صورت ماهت بوسه میزنم و به وسعت قلب مهربانت قسم ات می دهم تا از خطاهایم بگذری... از نادانسته هایم که باعث رنجش ات می شد و هیچ نمی گفتی.. قسم به نام مقدس ات.. دوستت دارم مامانم... روزت مبارک
-
خداحافظ بهار ! خداحافظ پرتغال !
شنبه 1 تیرماه سال 1387 00:18
و امروز آخرین روز از بهار هم تموم شد.. بهاری که مظهر ناز و عشوه ست.. نه؟ دلم هوس موج آبی رو کرده!! مخصوصا تو این گرما که تلویزیون هم مدام تبلیغش رو میکنه.. همین یه ماه پیش که مشهد بودم رفتم.. یعنی رفتیم... ۱۶ نفری !! چقدر خوش گذشت.. چقدر خندیدم... چقدر بازی کردیم.. از ساعت ۸ صبح تا ۷:۳۰ شب چقدر ترکوندیم!!! ==========...
-
ما هشت نفر !
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 15:06
Oh, no, no I don't need nobody & I don't fear nobody I don't call nobody but you My One & Only باید از محسن ممنون باشم که سر اون جریان! پشتم وایساد.. حرفام رو شنید و فقط بهم لبخند زد! خودش میدونه که الان چقدر احساس راحتی دارم.. و حتی خوشبختی.. نگاه میکنم می ببینم که اطرافیانم ازخانواده م گرفته تا دوستام از سرم...
-
و اما فوتبال !!
شنبه 25 خردادماه سال 1387 13:17
از جشن بلاگ پارسی همین قدر بگم که با وجود کهنه کار بودن در اون جمع غریبه بودم! هر چند بودن در اونجا منو برد به حال و هوای چند سال پیش و بلاگر های اون موقع ... مدیران پرشین بلاگ واقعا زحمت کشیده بودند. اما گله ای که میتونم داشته باشم اینه که چرا کدهایی که به ما داده بودند رو هنگام ورود نپرسیدن تا این قدر مهمون بی دعوت...
-
dreams coming ture
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 16:09
وارد خیابان نوفل لوشاتو که میشوی سمت چپ صفی طولانی تو چشم میزند ساعت ۸ صبح است! و صف نان بربری در ذهنمان تداعی میشود!! منتها با تفاوتی که مردم این صف آراسته تر هستند و لبخندی هر چند ظاهری بر لب دارند! داخل صف که میشویم و بعد از اندی ساعت که چیزی نمانده نوبتمان برسد متوجه می شویم فرم درخواست روادید!! را فقط اینترنی می...
-
پریشان حال
جمعه 17 خردادماه سال 1387 13:49
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش ========= پ.ن : بعد از سه شبانه روز مریضی امروز تونستم بدون درد از جام بلند شم. خدا رو شکر که تموم شد... پ.ن ۲ : بابت پست قبلیم از همه اونایی که اونو خوندن عذر میخوام.. بد مریض بودم! و به قول خودتون قاط!!
-
fuck off
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 00:38
این قدر نوشتن رو طول دادم تا دوباره مریض شدم.. اونم چه مریضی جیغ و داد و استفراغ ..! اصلا به کسی ربطی نداره که چی دارم می نویسم.. اصلا مگه براشون مهمه که یکی اینجا تک و تنها بشینه و به تلفن نگاه کنه.. گور بابای هر چی دوست و امثال و اون.. زندگی جز این نیست.. درد کشیدن ممتد... ... اصلا حالم از فرانسه بهم میخوره.. باز...
-
تی تی میتی هو تی تی ..
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 22:20
گوشم وزوز میکنه.. سردم درد میکنه.. آب بینی م هم همش آویزونه!! سرما خوردم اساسی ..حوصله هیچ کاری رو ندارم. فقط الان دوست داشتم یکی بود برام سوپ درست میکرد.. وااای.. جای مامانم خالی.. همیشه میگفت خانوم خونه که مریض بهش همه کارا لنگ میمونه.. مثل الان.. خودم هم نمی فهمم چطوری الان دارم اینا رو می نویسم.. شاید خسته شدم از...
-
تقویم ۸۶
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 14:33
سلام به خودم، به گذشته ام و تمام خاطرات تلخ و شیرینی که (تاک) به همراه خودش داره..اگه خدا بخواد دوست دارم درست و حسابی بشینم بنویسم، آخه حالا به ارزش آرشیوی که این بغل هست پی بردم.. توی این مدت اتفاقای زیادی افتادن.. سعی میکنم بعضیاشون رو بنویسم.. فروردین ۸۶ : آخرین مسافرت مجردیم! یه سفره ۱۳ روزه به شمال که مصادف! بود...
-
لحظه های بی اعتبار..
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 18:13
دیدم که بر سراسر من موج میزند چون هرم سرخگونه آتش چون انعکاس آب چون ابری از تشنج بارانها تا بی نهایت ... تا آنسوی حیات ... گسترده بود او ! دیدم که در ورزیدن دستانش جسمیت وجودم تحلیل میرود... دیدم که قلب او با آن طنین ساحر سرگردان پیچیده در تمامی قلب من.. ساعت پرید.. پرده به همراه باد رفت... او را فشرده بودم در هاله...
-
دلم برای جایی تنگ نمی شود این روزها..
سهشنبه 4 دیماه سال 1386 17:47
این روزها نگاهم ساعت ها بر روی شعله های آبی بخاری خیره میماند.. این روزها در خیال خود به کودکی فرق حیوانات اهلی وحشی را یاد میدهم.. این روزها پشت بام خانه ها را یکی یکی میشمارم و به صد نرسیده راه خانه مان را پیش میگیرم.. این روزها فقط سایه ای از خدا را می بینیم که به دیگران لبخند می زند.. این روزها حتی باران به هوای...
-
همه قصه !!
جمعه 4 خردادماه سال 1386 11:41
هر چی آرزوی خوبه مال تو هر چی که خاطره داری مال من اون روزای عاشقونه مال تو این شبهای بیقراری مال من
-
کوچه باغ یاد ها..
پنجشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1386 12:42
بی تو مهتاب شبی باز از آن گوچه گذشتم همه تن چشم شدند خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیووانه که بودم در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن گوچه گذشتیم.. پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی...
-
...
سهشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1386 22:12
یه روزایی .. یه وقتایی .. میخوام دنیا رو بالا بیارم .. یادم نمیره که چیکار باهام کردند.. اون نوشته ها جلوی چشمامه.. همیشه.. خدایا.. بسه دیگه.. من نمی تونم.. بسه.. بسه.. هنوز در مورد این موضوع به کسی چیزی نگفتم.. یعنی تنها چیزیه که کسی ازش خبر نداره.. شاید چون زیادی خصوصیه.. چرا من باید همیشه شاهد لاس ! زدن های بقیه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 فروردینماه سال 1386 15:46
-
نگین قرمز .. نگاه سبز
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 23:22
نذری رو که کردم خیلی بزرگ بود. برای خودم یه دل بزرگ میخواست.. خوشحالم که داشتم.. الان هم هیچ پشیمون نیستم.. قراری بود بین خودم و امام رضا.. حالا که بعد از مدتها حرم رفتم اونم با نیت کاملا پاک.. لازم بود همچین کاری بکنم.. عزیزترین خاطره م رو نذر امامم کردم.. به امیدی که روزی اون خاطره با وجود کامل صاحبش برام تکرار شه...
-
میم مثل مرگ ..
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 01:19
رسول ملاقلی پور درگذشت.. از دیدن این خبر شوکه شدم. اصلا باورم نمیشه.. .. چه سال بدی داشتیم.. بهترین های هنر رو تو این سال از دست دادیم.
-
روز من!
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 16:03
دیشب آقای همسر قشنگترین تبریک رو که میشد شنید رو بهم گفت و فکر کنم تا آخر هفته باهاش شارژ باشم و البته امروز صبح هم با اس ام اس تبریک مامان آقای همسر از خواب بیدار شدم! از همون موقع هم تلفن ها شروع شد تا همین ۱ ساعت ۱پیش.. . این آخرین تولدمه که تو خونه مامان بابام هستم.. . چقدر خوب آدم یه روز مال مال خودش باشه.. هر...
-
این نیز بگذرد..
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 02:21
( پاک شد ! )