-
من و شب و شعر و یلدا
شنبه 29 آذرماه سال 1382 16:53
مگر نه اینکه خدا ، ترا قسمت من کرد حال ، می خواهم برای تو خودم را قسمت کنم تا بیشتر نگاهت کنم و بیشتر نگاهم کنی و بیشتر که دلت تنگ شد ... سهم خودت را ببری ! می خواهم که ... آنقدر خودم را قسمت کنم تا همه بگویند خدا من را قسمت تو کرد ...! ~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~ 1. باید به یکی یه جواب بدم . یه جوابی که هم شامل همه حرفام...
-
... اینو بهت می گفتش !
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 16:54
* نوشته های زیر رو ( آشفتگی های روحی ) فرض کنید و بهش اهمیت ندین باشه ؟ بابا همیشه میگه اگه دوستت رو واقعا دوست داری ، باهاش همدری نکن ! چون این همدری هیچ وقت نمی تونه به اون کمک کنه . گاهی وقتها ممکنه بعضی از کارای ما در ظاهر دوستمون رو ناراحت کنه ولی ... در واقع به نفع خودشه ... ! یه دوست خیلی عزیز یه حرفی بهم زد که...
-
آیا شما هم به اینترنت معتاد هستید؟
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 10:30
سلام دیگه می خوام زود زود بیام قول قول . چند وقت پیش یک مطلب تو وبلاگ غروب در مورد اینترنت دیدم که نشون میده ما چقدر معتاد به اینترنت هستیم !!! یه سری سوال هست که کاملا صادقانه باید بهش جواب بدین . یک قلم و کاغذ بردارید و شروع کنید به خوندن سوالات و امتیاز دادن به خودتون. اگه خواستین نتیجش رو به منم بگین ! ۱-آیا هنوز...
-
۵ سال با کنکور ... !
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 13:12
کنکور 79 ( دوم دبیرستان ) قبل از کنکور: بهتر نبود می ذاشتی ساله بعد آزمایشی شرکت میکردی؟ چرا . ولی دلم میخواد با جوش یه کم آشنا شم . آخه تو که خیلی از کتابها رو هنوز نخوندی مهم نیست مال سومی ها رو میگریم یه نگاهی بهش می ندازم واسه ساله بعدم هم خوبه ! نتیجه : مامان ، مامان . کارنامه م اومده قبول شـــدم . چی رو ؟...
-
دعنی اجری ... اجری ... اجری
یکشنبه 16 آذرماه سال 1382 12:45
اقسمت و بکل الصدق با تمام صداقت به کسی که اونو الذی أ عرفه عن نفسی مثل خودم می شناختم قسم خوردم أ ن اتخلص منک که از دستت خلاص شم و أ ن اهرب من دنیا ک از دنیات به دنیای الی دنیا أ خری دیگه ای فرار کنم حتی انسا ک تا فراموشت کنم ... *** و هربت طویلا و کثیر اْ برای مدتی طولانی و دراز فرار کردم أ هرب فی المشرق فارا ک به...
-
فقط به خاطر تو ؟!!
یکشنبه 2 آذرماه سال 1382 12:58
شروع این سفر فقط به خاطر تو بود و بس ! تموم این خطر فقط به خاطر تو بود و بس !! به خاطر نگــــــــــاه تو وقتی به من زل زده است ! تو بهت بیداری ما ، به خواب من پل زده است ! شب خیال ما بخیر اما سحر منتظر می تونه رویا نباشه ! من و تو یه پنجره ! من و تو یه پنجره !! گرچه تو این دور و زمون هر کی به فکر خودشه یه بیصدا پیدا...
-
قاصدکم گریه نکن
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 14:27
گریه نکن قاصدکم شب پایان خواهد یافت و خورشید بار دگر نور خواهد فروخت گریه نکن قاصدکم برف ها آب خواهند شد و تو پیام آور بهار دیگری خواهی بود. ««««««««»»»»»»»» روزی خواهد رسید که همه این ها را فراموش خواهی کرد روزی خواهد رسید که اشکهایت را خشک خواهی کرد آری روزی خواهد رسید که همه این ها رو فراموش خواهی کرد و آن روز دلی...
-
گل من
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 15:48
یکی بود یکی نبود یکی بود که خیلی یکی رو دوست داشت خیلی زیاد اونها همدیگی رو نگاه میکردند و به حرفهای هم گوش میدادند دستهاشون رو توی دستهای هم میگذاشتند سینه هاشون به محبت همدیگه میزد و با صدای همدیگه آروم میگرفتند . بال میگرفتند ؛ پرواز میکردند ؛توی خیابون یا همدیگه قدم میزدند با همدیگه گریه میکردند. میخندیدند و از...
-
باید امشب بروم ....
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 06:28
به نام خدای بخشایشگر مهربان ... باید امشب بروم ... من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم .. حرفی از جنس زمان نشنیدم . کسی از دیدن باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت. ... باید امشب بروم . باید چمدانی را که به اندازه ء پیراهن تنهایی من جا دارد بر دارم .. و به سمتی بروم .. که درختان...
-
... و حوا
جمعه 16 آبانماه سال 1382 14:57
داستان آفرینش زن ! در آغاز – آفریننده جهان – چون به خلقت زن رسید ، دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است ، در کار آفرینش مرد به کار رفته و دیگر چیزی نمانده. در کار خود ، واله گشت و پس از اندیشه بسیار ، چنین کرد : گردی عارض از ماه و تراش تن از پیچک و چسبندگی از پاپیتال و لرزش اندام از گیاه و نازکی از نی و...
-
عشق...
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 12:42
به نام خدای بخشایشگر مهربان... ســــــــــــــــلام... ******************************* مولای یا مولا انت العضیم و انا الحقیر و هل یرحم الحقیر الا العضیم .... مولای یا مولا انت العزیز و اناالذلیل و هل یرحم الذلیل الا العزیــــــز... خدای من درست به همون اندازه که تو خوبی من بدم ... و به همون اندازه نامهربون ... خدای من...
-
آغازی دوباره
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 14:48
به نامه خداییکه در همین نزدیکیست و جز او هیچ عشقی ازلی و ابدی نیست ... راستش برای اولین بارمه که تو یه جمع زیادی میخوام حرف بزنم احساس میکنم خیلی حرف باید بزنم ولی نمیدونم چی بنویسم ... اول اینکه منم مثله همه خیلی خوشحالم که تو یه مهمونیه خیلی بزرگ دعوت هستم اونم یه مهمونی که میزبانش خدای منه . آره خدا همون خداییکه به...
-
بین شب و صبح
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 00:01
خموش باش قلب من که فضا صدای تو را نمی شنود . نمی دونم این مدت با کی لج کردم !؟ نمی دونم... فقط می دونم که اشتباه کردم اگه قرار بود هر نوشتن بهانه باشه که نمیشه . پس من می نویسم ... چون می خوام بنویسم خموش باش که نه اشباح شب نجوای اسرار تو را در بر میگیرند و نه کاروان های تاریکی در برابر رویاهایت می ایستند . دلم می...
-
یادم باشد
جمعه 11 مهرماه سال 1382 21:51
یادم باشد که حرفی نزنم که به کسی بربخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد راهی نروم که بیراه باشد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که همه چیز بر وفق مراد است و خوب ... تنها ... تنها دل ما دل نیست آره ....!
-
دلم می خواد ....
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 14:45
تا حالا شده بخوای زنده نباشی؟ تا حالا شده حالت از خودت بهم بخوره ؟ تا حالا شده اینقدر اشتباه کنی که روت نشه بهش فکر کنی ؟ تا حالا شده نخوای بری جلوی آینه؟ تا حالا شده وقتی رفتی جلوی آینه دلت بخواد اون ظاهر فریبنده رو از بین بری داد بزنی بهش بگی پست فطرت ....؟ دلت بخواد بشکنیش ... دلت بخواد با ناخونات تمام اون صورت...
-
تولد تولد
یکشنبه 6 مهرماه سال 1382 18:43
سلام امروز حال نوشتن اصلا ندارم دارم دق میکنم از تنهائی !!! مامانم رفته مسافرت سایه مونده و این کامپیوتر لعنتی از صبح تا شب حوصلم سر میره میام تو نت!!! از شانس نحس من هیچ کس هم آنلاین نمیشه شما کجائیــــــــــــــــن ؟؟؟؟ هر وقت میام چراغا همه خواموشـــــــــه... تو چی ؟ تو دیگه کجا رفتی ؟؟؟ میدونی چنـــــــــــــــد...
-
پائیزه پائیزه برگ از درخت می ریزه
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 12:09
سلام به زیباترین و اغواکننده ترین فصل خدا ... پائیز خیلی قشنگه مگه نه ؟ برعکس خیلیها که پائیز رو پایان می دونند من اونو آغاز می دونم آغاز هر چیز حتی عشق ... یه پدر ... پدر یه کوچولوی 5 ساله ... همسر یه خانوم زیبا و تحصیل کرده .... پدری که تا دیروز خیلی ها حسرت داشتن زندگی شو می کردند امروز توی اون سر دنیا ... دنیائی...
-
سلام
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 22:29
یادش بخیر چند ماه پیش که شنیدم بلاگ اسکای راه افتاده اومدم و یکی برای خودم درست کردم نمی دونم چرا ! شاید برای روز مبادا !!! حالا اون روز اومده ، اصلا از اینجا خوشم نمیاد ولی چارهای نیست باید عادت کرد اما آخرشم نفهمیدم ایراد وبلاگم چی بود؟؟به سه تا از دوستام خیلی زحمت دادم هر کدوم از اونا سعی کردند مشکلمو حل کنند ولی...