ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

پریزاد رو بستم ...
اینقدر سریع این تصمیم رو گرفتم که خودم هم نفهمیدم چی شد ..

همیشه فکر میکردم واسه خداحافظی کلی چیز بنویسم ...
ولی .. هیچی ندارم ... حداقل برای اونجا ...

عزیزترین قسمتش.... اسمش بود ... !
 
به او بگوئید ...

برام مقدس بود ... و هنوز هم هست ......
تو تمام نوشته هام میخواستم همون رو ثابت کنم .. اما تاثیرش تو زندگیم خیلی بیشتر بود ...

قلبم خیلی تند تند میزنه ...

یک سال و نیم باهاش خاطره داشتم ...
از اولین روزی که آدرسش رو به سعید دادم ... تا همین الان ..

در یک ثانیه همش داره مثل یک فیلم از جلوی چشمام رد میشه ..

...

اگه قرار به فراموش شدنه .. شاید اینطوری بهتر باشه ..بگم دیگه نمی نویسم ... بازم اینطوری حداقل میشم مثل بقیه ..

شاید دیگه نتونم بنویسم... نه واقعا نمی تونم ..
اصلا احساس غریبه ها رو دارم ...

نسبت به همه و برای همه ..

دلم میخواست خیلی کارا بکنم .. خیلی. اما حتی یکیش رو نتونستم .. حتی یکی ...

برعکس تا تونستم همش خراب کاری بود  .....

احساس بی ارزشی رو دارم .. برای خودم .. خودم برای خودم بی ارزشم ...

"پریا دیدی ؟... دیدی هیچی نیست .. هیچی نیست که بتونی بخاطرش تا ابد دلت رو بهش خوش کنی ... "

الان که میگذره..

فردا .. پس فردا ... نمی دونم میخوام چیکار کنم ...

زندگی .. زندگیم ...

سهمم رو گرفتم و نگرفتم ... دنیا بهم داد و نداد ..

خیلی خستم ...خیلی ..
حس مسافری رو دارم که تمام عمرش رو در سفر بوده ..
سختی راه ... و تمام اون چیزائی که ممکن بود مانع از ادامه راهش بشن رو فقط وفقط به امید مقصدش تحمل کرده ..
حالا هم رسیده ...
اما اونجا هم جائی نیست که یه عمر دز حسرت و آرزوش بوده ... !


خستم پریا ... خسته ...