-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 02:07
شبی غریبانه از تر امشب میتونم پیدا کنم ...؟ حتی سکوتشم بغض آوره .. دلم واسه تنهائیه شب میسوزه ... >-:
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 14:02
دو هفته پیش رفتم خونه خالم اینا . دختر خاله عزیزم (عروس خانوم !) تشریف نداشتند .. بعد فهمیدم رفته برای ثبت نام کنکور دانشگاه صنعت شرق .( اونم درست در آخرین روز ) کلی بهش خندیدم تو یه آدم بیخیالتر و ریلکس تر از من که مخصوصا الان تو عالم هپروتی ( نامزدی ) چطوری میخوای کنکور بدی .. گفت همین طوری الکی ... بعد شروع کرد به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1383 15:36
خدا زودتر از اونی که فکر میکردم گذاشت کف دستم ... !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دیماه سال 1383 04:11
دقیقا 1 ساعت دیگه باید بار و بندیلمو جمع کنم و برم .. اولین امتحانم امروزه .. نمیدونم ، میترسم .. آخه کسی که یه کتاب 400 صفحه ای که تا حالا ورقم نزده در عرض7.8 ساعت بخونه بهتر از این نمیشه .. دیشبم زبانمو افتضاح دادم ... فکرشم نمیکردم اینقدر سخت باشه ... اولش مثل همیشه با اعتماد به نفس کامل (کشته منو این اعتماد به نفس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1383 03:43
یه نفر اینجا هنوز ، دوست داره قد بکشه .. از لج قراولا ، طرح بد بد بکشه .. ----------------------------------------------------- تا همین یه ربع پیش یه نوشته ی دیگه اینجا گذاشته بودم .. بهرحال پشیمون شدم .. همین یه بیت شعر بالائی بمونه به جای همش ..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دیماه سال 1383 00:42
اگه در موردش با کسی حرف نمی زدم احتمالا میمردم ..! با وجود تمام سفارشهای مامانم !! خوب آدمم دیگه .. گاهی اوقات دلم میخواد از طرف کسی تایید شم .. دلم امیدواری میخواد ..دلگرمی میخواد و چه میدونم .. هزار تا کوفت و زهر مار دیگه ... امشبم میگذره .. فردام میگذره .. اما نمی تونم که برای همیشه بهش فکر نکنم .. کاش فقط همه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 دیماه سال 1383 01:00
خدایا .. فقط ازت میخوام یه صبری بهم بدی تا یه وقت کفر نگم !!! ... دیگه اگه کاری ازم سر بزنه دست خودم نیست ... دلم گرفته ... اگه به شما میگفتن از اتاق برین بیرون .. درصورتیکه داره درباره شما حرف زده میشه چه حسی بهتون دست میده ... تمام مدت دل تو دلتون نیست .. هزار تا فکر میاد تو کله تون ...چرا اینقدر طولش میدن ... نکنه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 12:04
خوب من که کاری ندارم ... مجبور میشم بازم بیام و بنویسم ... یا نه ... شاید اینا بهونه باشه .. اینقدر میام و میرم .. تا آخر بتونم تمام حرفامو بزنم ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1383 11:09
نتیجه تمام بی توجهی هام همینه که الان اینجا نشستم ! لازم نیست بگم از دادنه چند تا امتحان محروم شدم ... ! مشکل اینجاست که من هنوز انگار تو یه عالم دیگم ... ! هنوز تو موقعیتم جا نیوفتادم .. ... جز افسوس ؟ ... جز افسوس .. هیچ کاره دیگه ای نکردم . دیشب عجب خوابی دیدم ... علتش فکر کنم شعری بود که قبل از خوابیدن واسه سمیرا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 دیماه سال 1383 23:51
سلام .. تبریک میگم بهت .. سلام .. مرسی .. خیلی خوش اومدی .. ! همین .... این تمام حرفی بود که باهام زدیم ... میدونستم ، اما باور نمیکردم ... یکی یکی آدما دارن از صفحه خالیه زندگیم پاک میشن من تو رو هم امروز از دست دادم ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 01:13
سلام کوچولو . حالت خوبه ؟ بهت خیلی خوش میگذره مگه نه ؟ خوش بحالت ... چرا هیچ وقت جواب نامه های منو ندادی ؟ نمی خوای باهام حرف بزنی؟ بعضی وقتها با خودم میگم چرا نمیشه بیای به خوابم ؟ خواسته زیادی که نیست ، هست؟ نکنه فراموشم کرده باشی ؟ نکنه یادت بره یه جایه خیلی خیلی دور یکی هست که بیشتر از همه دوستت داره ؟ من حالم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهرماه سال 1383 17:05
ما زنده بر آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست پریا الان آنلاینه .... /D: راستی شنبه هم تولد سوشیانس بود
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهرماه سال 1383 22:19
یکسال مثل باد گذشت ... امروز تولد محمده ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریورماه سال 1383 05:52
پریزاد رو بستم ... اینقدر سریع این تصمیم رو گرفتم که خودم هم نفهمیدم چی شد .. همیشه فکر میکردم واسه خداحافظی کلی چیز بنویسم ... ولی .. هیچی ندارم ... حداقل برای اونجا ... عزیزترین قسمتش.... اسمش بود ... ! به او بگوئید ... برام مقدس بود ... و هنوز هم هست ...... تو تمام نوشته هام میخواستم همون رو ثابت کنم .. اما تاثیرش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 شهریورماه سال 1383 16:35
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 17:10
اه اه اه تو تمام این شهر یه آموزشگاه زبان اسپانیائی پیدا نمیشه...هرجا میرم میگن فقط خصوصی داریم .... چقدر باید عذاب بکشم آخه D: هر دفعه با خودم میگم دیگه نمیام تو نت ...ولی نمیشه انگاری ..یه جوری کشیده میشم ... بدم میاد که نمی تونم سر حرف خودم هم بمونم ... دیشب با یاسمن حرف زددددددم...ممم ... یه چیزی... مییی خواااام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 18:09
نرفتم .. دقیقه ۹۰ گفتم من نمیام .. به قول یه نفر جادوی مظلومیتم اینقدر زیاد بود که هیچ کس هیچی نگفت .. نه اعتراضی ... نه حرفی ... هوا واسم آزار دهنده ست .. فکر کنم به سختی دارم توش نفس میکشم.. اصلا فعلا حوصله کسی رو ندارم ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 16:28
روزام با محمد میگذره .. شبام هم با فکر کردن به شیرین زبونیاش ! بعضی وقتها دوست دارم خودمو تو دنیاش غرق کنم .. دیگه مطمئن شدم ... بخاطر محمده که پسر کوچولو ها خیلی بیشتر از دختر کوچولو ها دوست دارم !! اونا معصوم ترین موجودات روی زمینن ... دیروز داشتم توی دفتر محمد نقاشی میکشیدم .. پ ائینش کنار اسم محمد نوشتم .. "ماهان"...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 21:00
جالبه که یه نفر هم نیست !! .. اصلا بجهنم ... الان اعصابم خورده .. داشتم بلاگ محمد رو میخوندم ... هی بهتره هیچی دربارش نگم .... ... میدونی از کی افلاین داشتم ؟؟/ آشغال عوضی ... اینقدره دوست دارم میشد خفه ش کنم .... آدم اینقدر کنه ؟؟ .. اینقدر بی شعور ؟؟ .. کی بود ؟؟ ... کسی که اسمم رو الان از اون دارم ..... ! نازنین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1383 00:39
پوچی .. نحسی .. درموندگی ... این حالتها برات پیش بیاد چیکار میکنی ؟ ... ها ؟ .. هیچی هیچی ... بجز این که دیگه نمی خوام باشم ... نیستم ... نمیام ... نمی نویسم ... هیچی رو دیگه نمی خوام ... حتی تو رو ... نه .. تو باید باشی .. برای اینکه صدات بزنم ... نمی شنوی ؟ ... خوب معلومه .. چون نیستی ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1383 04:16
بازم منم و شب و سکوت . یکی بیاد به من بگه چرا من شبا اینطوری میشم ؟؟ .. علتش رو خودم حدس زدم .. D: شبا من خودمم .. خوده خودم ... اونی که باید باشم .. نه اونی که نشون میدم . این سکوت رو دوست دارم . هر چند دلم میخواد بیشتر وقتها با کسی حرف بزنم ولی خوب .. همینم خوبه . فکر میکردم از وقتی اومدیم تو این خونه جدید و اتاق...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1383 04:01
امشبم باز اخلاقم گوگولی شده ! باز خر شدم .. اساسی .. ! دوست داشتم الان پیش ساغر بودم ( اون پیشم بود ! ) باز من بهش میگفتم چه احساسی دارم و باز اون بهم میخندید ... ! بازم دعوام میکرد .. ! باز نصیحت میکرد .. ! هنوز درباره بارون جرات نمیکنم بهش بگم که چی شده .. میدونم منو میکشه ... مخصوصا که بلاخره یه نفر پیدا شد که من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 14:05
مثل اینکه صحبت کردن دیروزم با لیلا ( لیلا ؟! ) بد جوری روم تاثیر گذاشته از همه نظر ! اثرات ظاهریش هم میشه مثل تغییر دادن قالبه وبلاگ ... خنده دار شده مگه نه ؟ .. خودم هنوز برای سخته ... خوب اینو در عرض نیم ساعت درست کردم .. پس قرار نیست زیاد خوب شه . تازه با آرشیو هم که اون پائین جا مونده نمی دونم چیکار کنم ! عکسه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1383 20:11
... بهم گفت کاش همون دیشب میمردی ! میگه هم خودت راحت میشدی ، هم دیگران ... کاش زودتر از اینا بهم میگفتی وجودم اینقدر آزارت میده ... مطمئن باش اگه میدونستم هیچ وقت باهات کاری نداشتم ... ---------------- کاش " ... " نمیرفت . دوست داشتم بهش بگم یه کم بیشتر بمون ... هر چند حالش اینقدر خوب نبود که بخواد به مزخرفات من گوش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1383 17:49
دیشب وقتی خواب بودم ، یه اتفاق عجیبی افتاد . دراز کشیده بودم .. دستام هم کنار صورتم بود . یهوئی احساس کردم حالم بی دلیل خوبه! ... یه خلسه بود ...دوست نداشتم شرایط تغییر کنه چون حس خوبی بود ... چیزی که داشت اتفاق میوفتاد برام خوشایند بود ... یدفعه چشم به دستم افتاد .. دیدم ... یعنی روحم رو دیدم ... که داشت از روی دستم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 23:44
وقتی حتی خودت هم از نوشته ها بدت بیاد ... دیگه اونا به چه دردی میخورن ؟؟؟ ها ؟ .. دیگه نه من حرف خاصی دارم ... نه بقیه .. هی البته من که .. خوب حرف زیاد دارم ... ولی دیگه حداقل تا مدتی جای گفتنش نیست . دیشب یه اشتباهی کردم که یه سری نوشته ها رو خوندم ( دقیقا بعد از اینکه اینجا رو آپدیت کردم ) .. یه سری که چی بگم .. یه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1383 02:30
دیروز عجب روز نحسی بود ... نحس نحس نحس ... دوست داشتم با یکی حرف بزنم ... ولی با کی؟ ... آخه هر حرفی رو که نمیشه زد . دیروز فهمیدم زندگی خیلی زشتر از اونیه که فکر میکردم خیلی مشکلای بزرگتری هست که به سن و سال ماها قد نمیده ... دیروز.. گفتم کاش همیشه خودم تنها باشم .. کاش هیچ وقت نیاد که بخوام زندگی رو کنار یکی داشته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1383 12:49
فایده نداره . فکر میکنم تا دیوونه شدنم چیز زیادی نمونده . خیلی عصبی شدم ، این کارا ... این حالتها که برام پیش میاد ... دست خودم نیست .. با این کارام دارم خودمو از بین میبرم ، بدونه اینکه اصلا فایده داشته باشه . دیگه ظرفیت شنیدن هیچی رو ندارم .. میترسم ... به یه آرامش نیاز دارم .. فکر کنم بهترینش دور شدن از اینجا باشه...
-
...قصهء دل...
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1383 03:12
................................................. به نام خدای بخشایشگر مهربان ................................................. اینروزها میرود تا چیزی از رنگ سکوت در دلم حاکم شود . این روزهاست که مرا با خود میبرد وناخواسته او را همراهی میکنم و اشک تنها توشهء راه است . این روزها میرود تا چیزی در غالب ندامت را بیابم و...
-
آیه های عاشقانه ...
جمعه 14 فروردینماه سال 1383 04:01
به نام بخشایندهء بی منت من *********************** کس نمیداند زمن جز اندکی وز هزاران جرم و بد فعلی یکی من همی ام دانم و ستار من. جرمها و زشتی کردار من هر چه کردم جمله ناکرده گرفت طاعت ناآورده. آورده گرفت نام من در نامهء پاکان نوشت دوزخی بودم ببخشیدم بهشت عفو کردن جملگی جرم و گناه شد سفید آن نامه و روی سیاه آه کردم چون...