ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

دیشب وقتی خواب بودم ، یه اتفاق عجیبی افتاد .

دراز کشیده بودم .. دستام هم کنار صورتم بود .

 

یهوئی احساس کردم حالم بی دلیل خوبه! ... یه خلسه بود ...دوست نداشتم شرایط تغییر کنه

چون حس خوبی بود ...  چیزی که داشت اتفاق میوفتاد برام خوشایند بود ...

 

یدفعه چشم به دستم افتاد .. دیدم ... یعنی روحم رو دیدم ... که داشت از روی دستم بلند میشد ...... !

خودم هم یواش داشتم بلند میشدم ..

 

فکر اینکه دارم میمیرم منو ترسوند ...

محکم لبه تخت رو گرفتم ... و خودم خواستم که از خواب بیدار شم ...

طول کشید که به حالت طبیعی برگردم ، خیلی خسته بودم .

لیوان آب کنار تخت رو روی خودم خالی کردم .. انگار میخواستم مطمئن شم که زنده ام ... !

 

هنوزم باورم نمیشه که داشتم میمردم ... تا وقتی حواسم نبود حس خوبی داشتم .

همین که فهمیدم آرامشم به خاطر جدا شدن روحمه ... ترسیدم .... ... ..

 

......

 

امروز دارم به این فکر میکنم که چند بار آدم میتونه موفق بشه که خودش جلوی مرگش رو بگیره ؟!

 

....

 

 

همیشه یکی از آرزو هام این بوده که قبل از مرگم یه طوری شه که وقت توبه کردن رو داشته باشم ! .. یعنی

منظورم اینه که قبلش خبر دار شم تا مثلا بتونم کارامو بکنم ... !

 

نمی دونم یعنی ممکنه که این اتفاق دیشب همون آرزوم باشه ؟ .. یعنی خدا خواسته قبلش خبرم کنه ....

 

بازم نمی دونم چرا فکر میکردم باید که توی سن بالا بمیرم .. نه الان ..

 

..

 

فکر کنم دارم هذیون میگم ... بیخیال ...