نتیجه تمام بی توجهی هام همینه که الان اینجا نشستم !
لازم نیست بگم از دادنه چند تا امتحان محروم شدم ... !
مشکل اینجاست که من هنوز انگار تو یه عالم دیگم ... !
هنوز تو موقعیتم جا نیوفتادم .. ... جز افسوس ؟ ... جز افسوس ..
هیچ کاره دیگه ای نکردم .
دیشب عجب خوابی دیدم ...
علتش فکر کنم شعری بود که قبل از خوابیدن واسه سمیرا خوندم ...
هنوز خوابام سره جاشه .. هنوز کسی نتونسته اونا رو ازم بگیره !
( یه ساعته داره داد میزنه خانوم شکوری .. خانوم شکوری .. وقتتون تموم شده !
.. به نظرم آشنا میاد ... اما یادم رفته که خانوم شکوری منم !!!!)
الان دارم برای چهارمین بار اینو میخونم ..