وارد خیابان نوفل لوشاتو که میشوی سمت چپ صفی طولانی تو چشم میزند
ساعت ۸ صبح است! و صف نان بربری در ذهنمان تداعی میشود!!
منتها با تفاوتی که مردم این صف آراسته تر هستند و لبخندی هر چند
ظاهری بر لب دارند!
داخل صف که میشویم و بعد از اندی ساعت که چیزی نمانده نوبتمان برسد متوجه می شویم
فرم درخواست روادید!! را فقط اینترنی می دهند!!
باید دید عاقبت ویزای سخت الوصول شنگن ما به کجا می انجامد!!
=======
رفتار این دختر روی عصابمان میرود گویی خود ۵ سال پیشمان را در آینه میبینم!
کاش می فهمید که لحظه ها با بیرحمی جان بهترین سالهای عمرش را میگیرند..
حیف که آدمیزاد همیشه دیر می فهمد..
=======
طی پیشامد های اخیر به این نتیجه رسیدم که گاه باید چفت دهنمان را ببندیم
حتی اگر کلمات در حال بیرون ریختن باشند!!
و آخر اینکه چه احساس سختی! اینکه رویمان شد التیام بخشمان در این ایام کسی باشد
که خودش روزی پر کننده ی ایاممان بود!
اما ما بیشتر دوست داشتیم که حداقل این یک نفر برایمان در رویای دور می ماند
تا دلیلی داشتیم گاهی بیاد ایامش دلتنگی ها را سپری کنیم.
=======
پ.م : از خوبیهای این نوع نگارش همین بس که میتوان کلمات را سنجیده تر نوشت!!
(همان مزه مزه خودمان!! )