ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

گل من

یکی بود یکی نبود 
یکی بود که خیلی یکی رو دوست داشت خیلی زیاد
اونها همدیگی رو نگاه میکردند و به حرفهای هم گوش میدادند
دستهاشون رو توی دستهای هم میگذاشتند
سینه هاشون به محبت همدیگه میزد
و با صدای همدیگه آروم میگرفتند .
بال میگرفتند ؛ پرواز میکردند ؛توی خیابون یا همدیگه قدم میزدند با همدیگه گریه میکردند. میخندیدند و از زمانه شکایت میکردند ..
نه از زمونه هم شکایت نمیکردند چون نیازی نداشتند ..
گذشت و گذشت تا دست روزگار اونها رو از همدیگه دور کرد
مثل اینکه یکشون مرد.
موند اون یکی ؛ اون یکی رفت توی جنگل کلی گریه و زاری کرد
و با عزیزش که همیشه کنارش بود راز و نیاز کرد.
یادش اومد که همیشه دستهاش توی دست عزیزش بوده
بعد گفت بعد از این نمیخوام دستام دست کسی رو بگیره یا کسی دستام رو بگیره بخاطر همین رفت و دستهاش رو گذاشت زیر اره برقی که الوارها رو میبرید.
جفت دستهاشو قطع کرد
 و اونها رو به دندون گرفت و رفت توی چاله ای که قبلا درست کرده بود چال کرد.
بعد یادش اومد که با چشمهاش همیشه عزیزش رو نگاه میکرده .
گفت دیگه دوست ندارم چشمام کسی رو ببینه و نیازی ندارم کسی چشمامو ببینه پس رفت جلوی یک دو شاخه درخت و چشمهاشو فرو کرد
توی شاخه های تیز درخت و چشماش هم کور شد.
یادش اومد که با گوشهاش حرفهای عزیزش رو میشنیده پس رفت
و چون نمیخواست صدای دیگری رو بشنود رفت و با فرو کردن شاخه ها اون رو هم کر کرد.
یادش اومد با پاهاش با عزیزش همراه بود و قدم زده ؛ رفت و اونها رو هم قطع کرد .
یه هو یک صدای مهیب از وجودش برخاست که همه این کار رو کردی با این سینه ات میخواهی چیکار کنی که همیشه به عشق و محبت اون میتپید .
میخواست با دستهاش بزنه به سینه اش ولی دید که دیگه دست نداره .
میخواست بدود و بره تو آب تا این سینه واسه همیشه ساکت بشه
ولی دید دیگه پایی واسه دویدن نداره ؛مونده بود چیکار کنه ؛شروع کرد به غلت زدن ..... رفت
 و رفت تا افتاد تو اون چاله توی اون چاله خودش بود و خاطراتش و عزیزش ؛ شاید سینه اش آروم بگیره اما نمیشد ...
                                                                                    

                                                                                                      
                                                                                                                       ...سایه...