ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

... و حوا

داستان آفرینش زن !
در آغاز – آفریننده جهان – چون به خلقت زن رسید ، دید آنچه مصالح سفت و سخت برای خلقت آدمی لازم است ، در کار آفرینش مرد به کار رفته و دیگر چیزی نمانده. در کار خود ، واله گشت و پس از اندیشه بسیار ، چنین کرد :

گردی عارض از ماه و تراش تن از پیچک و چسبندگی از پاپیتال
و لرزش اندام از گیاه و نازکی از نی و شکوفایی از گل
و سبکی از برگ و پیچ و تاب از خرطوم پیل و چشم از غزال
و نیش نگاه از زنبور عسل و شادی از نیزه نور خورشید
و گریه از ابر و سبکسری از نسیم و بزدلی از خرگوش
و غرور از طاووس و نرمی پیکر از آغوش طوطی
و سختی ز خاره و شیرینی از انگبین
و سنگدلی از پلنگ و گرمی از آتش و سردی از برف
و پرگویی از زاغ و زاری از فاخته و دورویی از لک لک و وفا از مرغابی نر گرفت
و به هم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.

پس از هفته ای ، مرد نزد خدا آمد و گفت :
خدایا ! این موجودی که به من داده ای ، زندگی را بر من تباه کرده. پیشه اش پرگویی است ، هیچ گاه مرا به خود وا نمیگذارد ، آزارم می دهد ، می خواهد نوازشش کنم ، می خواهد همیشه سرگرمش بسازم ، بیخود می گرید ، تنها کارش بیکاری است. آمده ام او را پس بدهم ، زیرا زندگی با او برایم امکان پذیر نیست. او را از من باز ستان.

خدا گفت : باشد. و زن را پس گرفت.

پس از هفته ای دیگر ، مرد دوباره نزد خدا شد و گفت :
خداوندا ! می بینم از زمانی که او را به تو پس داده ام ، تنهای تنها شده ام. به یاد می آورم چگونه برایم آواز می خواند و می رقصید ، از گوشه چشم به من می نگریست ، با من بازی می کرد و به تنم می چسید ، خنده اش گوش نواز بود ، تنش خرم و دیدارش دلنواز بود. او را به من باز پس ده.

خداوند گفت : باشد. و زن را به او پس داد.

پس از سه روز ، دیگر بار ، مرد نزد خدا شد و گفت :
خدایا ! نمی دانم چگونه است. اما من به این نتیجه رسیده ام که زحمت او بیش از رحمت اوست. پس ، کرم کن و او را از من باز پس گیر.

خدا گفت : دور شو ! هر چه گفتی بس است. برو با او بساز !
مرد گفت : اما با او زندگی نتوانم کرد.
خدا گفت : بی او هم زندگی نتوانی کرد.
مرد گفت : چه بایدم کرد ؟ نه با او توانم زیست ، نه بی او .


                                           **********************

سه تا وبلاگ نویس هستند که تا زمانی که اونا باشند و بنویسند منم هستم
این تصمیمیه که مدتهاست گرفتم !
یکی از اونا  رایا  خانومه پیشنهادت میکنم مطلب این بارش رو حتما بخونین .
                  
رایای خوبم آخرین ترانه های عاشقانه تو روزیه که دیگه نخوای بنویسی
دعا میکنم اون روز هیچ وقت هیچ وقت نیاد .
                                                                                          
                                          **********************

چه خوب بود اگر
می آمدی و می دیدی که شب برای ستاره ها غزل می سرایم
می آمدی و می دیدی
که من به ماه چه می گویم
به خورشید ، ابر ، باران
پرندگان و حتی به خدا
کاش می آمدی و
حرفهایم را می دیدی
آن وقت حتم دارم دلت
برای قاصدک تنگ میشد

                                                                                         ..سایه..