ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

ღ ♥ امی تیس ♥ ღ

شاهزاده امپراطوری ماد ملکه ایران زمین همسر کورش کبیر

 

بازم منم و شب و سکوت .

یکی بیاد به من بگه چرا من شبا اینطوری میشم ؟؟ ..

علتش رو خودم حدس زدم .. D:

شبا من خودمم .. خوده خودم ... اونی که باید باشم .. نه اونی که نشون میدم .

این سکوت رو دوست دارم . هر چند دلم میخواد بیشتر وقتها با کسی حرف بزنم ولی خوب .. همینم خوبه .

 

فکر میکردم از وقتی اومدیم تو این خونه جدید و اتاق منو سارا مشترک شده میتونیم شبا با هم حرف بزنیم ..

ولی اون زود میخوابه ): .. خوب حق داره باید بره مدرسه ...

 

باید مخ دختر خالم رو بزنم که شبا آنلاین شه .. ( اگه بتونه از سد پسر خالم رد شه !! ) D:

نمی دونم چرا . اینطوریه در طول روز حوصله حرف زدن با خیلیا رو چه تو اینترنت چه تلفنی و ... ندارم اما شبا ..

دوست دارم همه باشن

 

شاید علتش همونی باشه که میگم ..

چون خودم میشم .. میخوام دیگران هم منو ببینن .. اونی که واقعا هستم ... !

 

وقتی تو گریه میکنی ... ( الان دارم اینو گوش میدم .. )

مامان دعوام میکنه میگه این آهنگای غمیگن رو گوش میدی که خل میشی ..

به قول خودش ..

مثلا الان کی داره گریه میکنه ... که تو شک بکنی به بودنت ؟؟!!!!!!!!!!!!!(((((:

 

وقتی تو گریه میکنی ... شک میکنم به بودنم

پر میشم از خالی شدن

گم میشه چیزی ار تنم

اسیر بی وزنی میشم

رها شده تو یک قفس

کلافه میشم از خودم

خسته میشم از همه کس ...........

):

 

 

نه خوب ... خوب یعنی که من نمی تونم .. نه برای همه ..یعنی چند نفرن که من حتی فکر اینکه

اونا بخوان گریه کنن حالمو واقعا اینطوری میکنه ... !! واسه همینه که دوستش دارم چون دقیقا این حالتا رو حس میکنم ;;)

 

ای بابا .. بازم منو جو گرفت و احساساتی شدم D:

 

 

امروز دو تا صحبت یه جور با نتیجه گیریه متفاوت با یاسی و عسلی داشتم ... ( چه هم قافیه D: )

هر کدومشون یه چیزی گفتن .. :-* :-* ..

کلی استفاده بردم :ی ... خوبه .. دیگه چند روزه همش یاد صبا نمیوفتم ... (: ...

میلاد هم نیست ): دلم براش تنگ شده .. یه دونه داداش بیشتر ندارم که ... D: ..که اونم نیست ...)):

آلونک نشین مریض شده ):

اینا خبرای بد بود D: ...

 

 

مهمونی امشب خوب بود برخلاف اونچه فکر میکردم ... هر چند خستگیش بماند .. اینقدر امروز وایسادم که

الانم که نشستم کمرم درد میکنه ):

مهمونامون خیلی باحال بودنااا من نمی دونستم .. با هر کدومشون درباره یه مسئله خاصی حرف میزدم .  

از دانشگاه و روابط بین المل گرفته تا اینترنت و  PalyStation خلاصه عجیب حال کردم ... D:


 

نظر خواهیه اون یکی وبلاگم رو برداشتم .. خوب میدونی یه جورائی الان ترجیح میدم که نباشه ..

یعنی اصلا میخواستم ببندمش .. ( البته خیلی وقته میخوام ) اما چون حوصله کتک خوردن D: رو ندارم

اینکارو نکردم .. بدونه نظر حال میده هاا .. به قول محمد حداقلش اینه که بزور یا از روی عادت نمیان و چیزی بنویسن ..

 

( دقیقا همین بود که ناراحتم میکرد ... که خوب رفع شدP: ) ...

 

 

 

{ دارم خمیازه میکشم ... D: ... فکر کنم خوابم میاد ... خوشم میاد از خوابیدم .. وقتی میخوابم تما فکرا از سرم دور میشه .. یعنی معمولا خوابهای راحتی دارم .. میشه گفت خوابهای طلائی .. !! D:...}

 

:-* :-* :-* :-* :-* :-*

 

{-8 ... {-8